جدول جو
جدول جو

معنی نیزه زدن - جستجوی لغت در جدول جو

نیزه زدن
با نیزه جنگیدن، از کسی با پر رویی چیزی گرفتن تیغ زدن نیزه بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نیزه زدن
الرّمح
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
دیکشنری فارسی به عربی
نیزه زدن
Impalement
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نیزه زدن
empalement
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نیزه زدن
kazığa oturtma
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
نیزه زدن
empalamento
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
نیزه زدن
empalamiento
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
نیزه زدن
nabicie na pal
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
نیزه زدن
пронзание
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
دیکشنری فارسی به روسی
نیزه زدن
проколювання
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
نیزه زدن
spietsing
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
دیکشنری فارسی به هلندی
نیزه زدن
Pfählung
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
نیزه زدن
भेदना
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
دیکشنری فارسی به هندی
نیزه زدن
impalamento
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
نیزه زدن
꿰뚫기
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
دیکشنری فارسی به کره ای
نیزه زدن
বর্শা দিয়ে বিদ্ধ করা
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
نیزه زدن
نیزے کی چبھن
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
دیکشنری فارسی به اردو
نیزه زدن
การเสียบด้วยหอก
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
نیزه زدن
penusukan
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
نیزه زدن
נִעוּץ
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
دیکشنری فارسی به عبری
نیزه زدن
刺穿
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
دیکشنری فارسی به چینی
نیزه زدن
kuchoma kwa mkuki
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
نیزه زدن
突き刺し
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیمه زدن
تصویر خیمه زدن
برپا کردن خیمه
کنایه از اقامت کردن
خرگاه زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیحه زدن
تصویر صیحه زدن
بانگ کردن، بانگ زدن، فریاد کشیدن، صیحه کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعره زدن
تصویر نعره زدن
فریاد زدن، فریاد و فغان کردن به بانگ بلند
فرهنگ فارسی عمید
(غَ کَ دَ)
خشت نیمه به قالب کردن برای تهیۀ نیمۀ آجر
لغت نامه دهخدا
(رَ عی یَ پَرْ وَ)
رامح. (منتهی الارب). مطعان. (السامی). نیزه افکن. نیزه ور. نیزه گذار:
هزار از یل نیزه زن زابلی
گزین کرد با خنجر کابلی.
اسدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از صیحه زدن
تصویر صیحه زدن
بانگ کردن، فریاد کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیهه زدن
تصویر شیهه زدن
فریاد زدن اسب بانگ زدن اسب
فرهنگ لغت هوشیار
وصله کردن رقعه دوختن (کفش و غیره) : دلق صد رنگ نماید بنظر مردم را بسکه عشاق تو بر جامهء... پینه زنند. (علی خراسانی) -2 سخت شدن پوست کف دست و پا و زانو و غیره بر اثر کار و رفتن پینه بستن، گود کردن مجرای قنات در صورتیکه قنات خشک شود. پس از گمانه زدن قنات در صورتیکه به آب نرسد مجرای قنات را گودتر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچه زدن
تصویر پیچه زدن
روی بند مویینه بروی آویختن در نقاب مویین شدن رو بند زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تاژ زدن افراس افراشتن چادر زدن برپا کردن خیمه چادر زدن، فرود آمدن مقیم شدن در جایی، عجب و تکبر کردن، فنی است از کشتی که چون حریف بخاک می رود حریف دیگر از روبرو تمام تنه خود را بر روی او خراب می کند خیمه کشیدن، یا اندر عدم خیمه زدن، فانی شدن رسیدن بعالم حقایق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیزه زن
تصویر نیزه زن
آنکه با نیزه جنگ کند
فرهنگ لغت هوشیار
ناله کردن فغان کردن: دیگ زند ناله که خون خورده ایم ریگ بریزید که خون کرده ایم. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار